نسیم، باد، طوفان، گردباد
مسعود دلیجانی مسعود دلیجانی

 

• مهتاب می تراوید
• با تابشی رها
• در متن ِ گنگ ِ شب
• چون چشم ِ صبحدم.

• وقتی نسیم از درونِ حلقه ی اعدام
• می وزید.

• گفتیم:

• «ناز و نوازشی است
• چون پیک بامداد.»

• در یادهای مان گم گشته بود
• اندیشه ای ز باد.

• «مردی درون وهم بیابان، امید می تنید» (۱)


• ماه آرام می رمید
• از حمله ی کریه ابرها

• وقتی وزنده باد می وزید
• بر قامتِ بلندِ سرو ها
• وز دهشت هجوم باد
• شکست کمر ترد لاله ها

• گفتیم:

• «رفتنی است،
• آمد، وزید و گذشت و رفت،
• این نیز می رود ز یاد.»

• «مردی ز زخم ضربت شلاق، از خواب می پرید»


• ماه گم می شد و رخ می گشود
• از پشت ابرها،

• وقتی که طوفان

• با بال های کابوس
• چون پیچکی سیاه
• بر شاخه های نو رس
• بی رحم می وزید.

• دیگر نه مژده ای ز داد
• نه پیک بامداد
• نه نوبهار
• که شکست شاخ ها بود و
• شاخسار.

• با درد در خود فرو شدیم
• و گرد تنهایی مان پیله ای بافتیم
• از نگاهِ مستِ خویشتن به خویش
• و گفتیم هر یک جدا:

• «تنها منم یگانه ره
• که خلق می رهد
• ز سنگلاخ ِ رنج ها! »

• «مردی به هول وحشت اعدام، بی ترس می رمید»


• وقتی که گرد باد
• پیچان و چون ددان
• در شهر عاشقان ِ به زنجیر
• بر داد می رمید.

• دیگر سخن نبود!

• ابر سیه پنهان نمود
• چهره ی مه را ز دیده ها.

• در گور های جمعی
• خون ِ یلانی فشرده پا
• پرواز ِ عشق را
• بر دوده های شک
• ترسیم کرده بود.

• در گور های جمعی
• آغوش ِ مهر یاران
• آوای شوق ِ وصل را
• در دردِ مشترک
• تفسیر کرده بود.


• اینک و دمبدم
• وز قطره های اشکِ چکیده
• از چشم مادرانه ی اندوه،
• شه بال موجی
• رو سوی اوج،

• «چو خورشید از دشت خاوران، جاودانه می دمید.»


*****

(۱) فکر می کنم هنگام آن فرا رسیده باشد که واژه "مرد" را مترادف با "انسان" در نظر بگیریم.
در غیر اینصورت از مردی و نامردی، انسانی و غیر انسانی استنباط نخواهد شد...
پایان

July 31st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان